چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403
شناسه خبر:725

خاطره کنسرت استاد شجریان و گروه شهناز / مسعود صالحی

  • انداز قلم
خاطرات

تابستان 1387 به همراه یکی از دوستانم موفق به حضور در کنسرت استاد شجریان شدم.آن شب بعد از بازگشت از کنسرت ، حیفم آمد که لحظات نابی را که تجربه کرده بودم ثبت نکنم. بنابراین همان شب دست به قلم بردم و خاطره آن کنسرت فراموش ناشدنی را نوشتم .

 

 متن این خاطره به علت طولانی بودن در چند قسمت ارسال خواهد شد.

آمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم

تابستان 1387

تهران - تالار بزرگ کشور

------------؛------------

بلیط فروشی اینترنتی کنسرت های پایتخت برای من و امثال من که در شهرستان زندگی می کنند یک نعمت بود برای رسیدن به یک آرزو که روزی دست نیافتنی می نمود .

سالها بود که لذت شنیدن صدای شجریان را با سی دی و نوار تجربه می کردم و حالا میتوانستم از نزدیک و چهره به چهره صدایش را بشنوم و لذت ببرم . این اولین بار در کشور بود که بلیط یک کنسرت از طریق  اینترنت به فروش می رسید و به همین علت با صرف وقت و پشتکار فراوان و تحمل مشقات مخصوص به خودش انجام شد و پس از دو روز تلاش پیگیر ، بالاخره دربهای سایت فروش بلیط برروی علاقه مندان گشوده گردید و رویا به واقعیت پیوست و بلیط کنسرت استاد شجریان را تهیه نمودم...

نرخ بلیط ها بین 10 تا 35 هزار تومان بود . من برای خودم و دوستم بلیط سی هزار تومانی گرفتم و بی هیچ مشکلی پرداخت الکترونیک را انجام دادم و از ورود این تکنولوژی به کشورمان خوشحال شدم...

شوق دیدار استاد و شنیدن صدای گرم او ، تحمل مسافرت بوشهر به تهران را آسان تر مینمود و این سفر به امداد پرنده آهنین بال هما لذت بخش نیز گردید...

از شب قبل از کنسرت صبوری از دلم نمی آمد و چشم هایم میل خوابیدن نداشت و این تقصیر دلم بود.

خواب را بر چشم خود کردم حرام

تا ببینم صبحدم سیمای دل 

نمی دانم شوق کنسرت بود یا ترس جا ماندن از پرواز 8 صبح بوشهر به تهران ، اما به هر دلیل ساعت 4 صبح از خواب برخاستم و پرواز به سوی یگانه آواز ایران زمین ، همراه با دوستی عزیز و همدل.

با وجود شلوغی پایتخت ، به راحتی و با کمی جستجو ساختمان شرکت دل آواز را یافتیم و بی هیچ دردسری نسخه کاغذی و چاپ شده بلیطهایمان را دریافت کردم.

 ساختمان شرکت دل آواز همانند وب سایت آن چیزی نبود که من در ذهنم مجسم کرده بودم . شاید هم نیازی به ساختمانی مجلل تر از این نیست ، تا زمانی که نام محمدرضا شجریان بر تارک شرکت دل آواز می درخشد و همین و همین برای شکوه و عظمتش کافیست.

 حالا آماده بودم تا امشب در غوغای خیره کننده و چشم گیر جام ملتهای اروپا از لذت تماشای یک فوتبال ناب اروپایی بگذرم و از صدایی مهربان و روح بخش ، کام جان گیرم که بسیاری با شنیدنش ، اشکشان جاری می شود و مرغ دلشان با مرغ سحر او به پرواز در می آید و شاید نیز غمهایشان را تسکین می بخشند.

زودتر از موعد مقرر به تالار رسیدیم و طبق معمول بازار آزاد خرید و فروش بلیط در آنجا به راه بود.

دیدن مردمی که حاضر بودند هرطور شده و به هر قیمتی جایگاهی در این بزم شورانگیز بدست آوردند ، برایم جالب بود . بیتابی مردمی که بلیط نداشتند بی تابم می ساخت و مرغ دلم بال بال می زد . و من با وعده ای قریب الوقوع آرامش میکردم:

 

لحظه دیدار نزدیک است 

باز من دیوانه ام مستم 

باز می لرزد دلم ،دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم...

 

ای نخورده مست

لحظه دیدار نزدیک است ...

 

از گذرگاه کنترل بلیطها عبور کردم و اینجا نیز سیستم آنلاین کنترل بلیطها یاری می کرد تا خیلی سریع اصل بودن بلیطها تایید شود و علاقمندان بدون کمترین دردسر به دربهای ورودی تالار برسند . مسئولین برگزاری کنسرت با لباسهایی متحدالشکل در همه جا دیده می شدند و حضار را به سوی دلدارشان راهنمایی می کردند .

حالا من پشت درهای ورودی سالن بزرگ کشور بودم و همچنان منتظر ...

چه کنند اگر تحمل نکنند زیر دستان ...

یک ربع به ساعت 8 شب مانده بود و سیل عاشقان منتظر ، پشت دربهای بسته تالار ، چاره ای جز انتظار نداشتند. در میان این جمعیت مشتاق ، دیدن افراد سالخورده همراه با دسته های گل که به همت فرزندانشان بلیط کنسرت را تهیه کرده بودند برایم جالب بود. لبخند رضایت بر چهره شان بود و در حال گفتگو که چگونه موفق به تهیه بلیط شده اند. اینجا دانستم که عاشقی و دلدادگی ، سن و سال نمی شناسد.

دسته های گل آماده شده بود تا تقدیم خسرو آواز ایران زمین شود... 

لحظه ای این جمعیت مشتاق پریشان را به سان پروانه هایی عاشق دیدم که بی آنکه بدانند ، گرد این دسته های گل در حرکت بودند

10 دقیقه مانده به ساعت 8 درب های سالن باز شد و این در حالی بود که روی بلیط ها این عبارت خود نمایی می کرد:

(( دربهای سالن راس ساعت 8 بسته خواهد شد )) !!!

به قول دوستی ، تاخیر ، عادت مالوف ما ایرانی ها شده که براحتی آنرا می پذیریم که این جای بسی سوال و تعجب دارد.

به هر حال وارد سالن بزرگ کشور می شوم. جایگاه هر نفر از قبل مشخص بود و شماره صندلی بر روی بلیط درج شده بود. براحتی صندلی خودمان را یافتیم. جایی نزدیک به سن بود در طبقه همکف سالن. نشستم و نگاهی به سن انداختم. موقعیت خوبی داشت و خیالم راحت شد. 

 اندک اندک جمع مستان می رسیدند و بر صندلی های سبز سالن آرام می گرفتند و چشم میدوختند به دکور بسیار زیبای صحنه ، و آرام و منتظر تا ستاره ای بدرخشد و ماه این مجلس شود.

صندلی کنار من هنوز خالی بود... پشت سن با خط زیبای استاد کابلی آذین بسته شده است ، با بیت زیبایی از حضرت حافظ که قرار است امشب به عنوان حسن ختام کنسرت اجرا شود :

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور . . . 

 ابیات دیگر این غزل زیبای حافظ در ذهنم نقش بست و خیره ماندم به پیچ و تاب زیبای خط نستعلیق استاد کابلی بر روی دکور پشت سن...

 که ناگاه جوانی بر روی صندلی خالی کنار من آرام گرفت ، صاحبدلی بود ناشناس که به نظر می رسید قبلا نیز کنسرت استاد را تجربه کرده ،

گفتم : حیف است که این بار همایون نیست 

گفت : خودش چیز دیگری است 

گفتم : جایگاه ما در سالن خوب است ، نه ؟

گفت : مهم این است که در سالن باشی ، هر جا که باشی عشق می کنی ...

از این پاسخش خرسند و شادمان شدم ...

ساعت 8:30 را نشان می داد...

نگاهی به اطراف سالن انداختم ...

حال ظرفیت سه هزار نفری سالن تکمیل شده بود و صندلی خالی دیده نمیشد.

سالن بزرگ وزارت کشور یک طبقه وسیع همکف داشت و یک بالکن بزرگ که دورتادور فضای سالن را احاطه کرده بود. مشخص بود که این سالن قدیمی در اصل برای برگزاری کنسرت طراحی و ساخته نشده. اما به هر حال امشب جمعیت زیادی را در دل خود جای داده بود و میزبان محفلی شورانگیز بود. همدلی را میشد براحتی در بین حاضرین مشاهده کرد و اشتیاق را در چهره هایشان

انتظار و اشتیاق از نگاهشان بر روی صحنه می ریخت...

سازهای نوازندگان گروه شهناز در کنار صندلیهای مکعبی شکل آنها بر روی سن خودنمایی میکرد

 

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب . . . 

 

و لحظاتی بعد مردم به پا خاستند....  صدای تشویق حضار ، سالن را پر کرد ... استاد شجریان به همراه مجید درخشانی ، سرپرست گروه شهناز ، از دو سمت جایگاه پیشاپیش سایر هنرمندان گروه بر روی صحنه آمدند و دیگر اعضا گروه به دنبال آنها

هر که عاشق تر بود بیشتر تشویق می کرد که معشوق در مقابل بود ، بی هیچ پرده و حجابی

 

ملامتگر چه می داند میان عاشق و معشوق

نبیند چشم نامحرم خصوص اسرار پنهانی

 

شجریان در مقابل بود ...هر چند گرد پیری بر چهره اش نشسته بود ، اما او شجریان بود... با لبخندی که نشان رضایت و صمیمیت داشت...

هنرمندان گروه شهناز پس از پاسخگویی به ابراز احساسات مردم بر جایشان نشستند. برای من و امثال من که اولین بار بود کنسرت استاد را تجربه می کردند ، همه چیز رنگ و بوی تازه داشت و هیجان انگیز بود...

حالا همه چیز آماده بود..

سکوتی دوست داشتنی برقرار شد و دلها آماده و گوشها منتظر و چشم ها خیره...

 

اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

درکنار استاد شجریان از یک طرف مجید درخشانی ، نوازنده تار و سرپرست گروه شهناز و از طرف دیگر ، مژگان نشسته بود... دختر هنرمند استاد و نوازنده سه تار 

در بین کنسرت گاهی ناخود آگاه احساس می کردم که استاد از وجود دخترش در کنار خودش و در گروه شهناز و از صدای سه تار او لذت می برد و به او افتخار می کند. نمی دانم ، شاید این احساس را فقط من در بین حاضرین داشتم .

کوک کردن سازها ، چندان به درازا نکشید و  با گوشه چشم مجید درخشانی به اعضای گروهش ، پیش درآمد آغاز گردید و دلهای مشتاقان بال و پر گشود .... و آماده پرواز گردید و اندکی بعد نوبت به ساز و آواز رسید.

کنسرت آغاز شد...

 از شرح اجرای کنسرت ناتوانم ...

و نمیتوانم چنان که باید و شایسته است بنویسم.

اصلاً هر چه و هر طور بنویسم بازهم حق مطلب ادا نمیشود 

"شنیدن کی بود مانند دیدن" 

علاوه بر این ، من چیز زیادی از موسیقی نمیدانم و نمیدانم با این وجود چرا آنرا دوست دارم؟!

 

شکوه لحظه های ماندنی از راه رسید و خشت خشت تالار به وجد آمد ، زمانی که استاد مطلع زیبای یکی از غزلیات خواجه شیراز را طنین افکن نمود :

 

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست 

سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست 

 

چقدر این بیت حافظ برایم زیبا و آشنا بود و حالا شنیدنش لذتی دو چندان داشت برایم .... 

بارها این بیت حافظ را برای مدعیانی که با شعر و موسیقی بیگانه هستند ، خوانده بودم... آنهایی که گاه مرا و انثال نرا به باد انتقاد میگرفتند و حتی شاید به سخره...

 

به راستی حال کجایند ... آنانکه سخن شناس نیستند و ما را بخاطر پرداخت پول برای چنین محفلی و تحمل مشقات عدیده برای تهیه بلیط و سفر به تهران و... به باد ملامت می گرفتند!؟

 

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند

برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

 

ای کاش آنها ابنجا بودند و می دیدند و می شنیدند...

هر چند که به قول حافظ : گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش...

آنها اینجا نیستند تا بی اختیار ، لگام از دلهایشان برداشته شود و در برابر شکوه و عظمت این هنر بی بدیل سر تعظیم فرود آورند و چشمهایشان را در این زلال جاری بشویند و دنیا را جور دیگری ببیند...

هر چند که بی تردید آنها نیز همچون تمامی ایرانیان خواسته یا ناخواسته ، دانسته یا ندانسته ،  بارها از این صدای ماندگار و روح نواز لذت برده اند و دل و جانشان صفا یافته است آنگاه که در غروبهای ماه مبارک رمضان ندای دعای ربنای شجریان را با گوش دل شنیده اند و بی اختیار بر صاحب این صدا آفرین گفته اند....

سعی کردم از این افکار بیرون بیایم...

چرا که لحظاتی بعد ، استاد مرا به شنیدن بیت دیگری از این غزل حضرت حافظ دعوت فرمود و مرا به خود آورد:

 

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

 

نوای دلنشین سازها بود که فضا را می شکافت و احساس را جاری می کرد....

ترکیب زیبا و ازلی صدای سازها با صدای دلنشین استاد و کلام حافظ و سعدی و مولانا بود که دلها را مجروح می ساخت و غمهای روزگار را به فراموشی می سپرد...

تاب و توان از کف رفته بود...

قلم عاجز و بیان ناقص از شرح ماجرای من و معشوق من است...

 

مکن یارا دلم مجروح مگذار

که هیچم در جهان مرهم نباشد

 

حسن ختام بخش اول کنسرت تصنیف زیبا و شورانگيز رندان مست بود... اوج زیبایی را در اینجا با تمام وجود حس کردم و لذت بردم و لذت بردم و لذت بردم...

آرزو داشتم ، زمان متوقف شود و این تصنیف تا بی نهایت ، تکرار ....

صدای دف دلم را می لرزاند و غم ها را می زدود و شیدایی را شعله ور می ساخت...

خدا را شکر کردم که این فرصت بی مانند را عطا کرد تا این لذت بی همتا را درک کنم و حسرت خوردم که ای کاش همسرم هم حاضر بود تا این همه شور و زیبایی را با او قسمت کنم...

 

دوستم در کنارم عنان از کف داده بکد و چون شیدایی بی دل گوش جان را به نوای این تصنیف دلنشین سپرده:

 

مستان سلامت می کنند... جان را غلامت می کنند...

 

همه اعضای گروه به استاد جواب می دادند ، حتی مژگانش: مستان سلامت می کنند...

 

بخش اول کنسرت با عنوان "رندان مست" با زیبایی تمام به اتمام رسید و در اذهان حاضران جاودانه گردید...

نوازندگان شورانگیز شهناز با تشویق مردم و ادای احترام به آنها صحنه را ترک کردند...

طبق برنامه بین قسمت اول و دوم کنسرت یک فرصت استراحت نیم ساعته وجود داشت و از این رو بیشتر مردم از سالن بیرون آمدند و من نیز  

 تنها بوفه موجود در لابی سالن رونق عجیبی داشت و با وجود گرانی جالب توجه اجناسش ، حسابی شلوغ بود...

مردمی که روحشان سیراب شده بود ، حالا اینجا می توانستند جسمشان را سیراب کنند...

برای بخش دوم که بر اساس بروشور کنسرت قرار بود با عنوان "مرغ خوشخوان" اجرا گردد ، زودتر از سایرین و مشتاق تر از قبل به سالن برگشتم تا حتی یک لحظه را هم از دست ندهم

 

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

 

سالن تقریبا خالی بود و سکوت معناداری برقرار...

از روی کنجکاوی سری به قسمت انتهایی سالن زدم...

فاصله انتهای سالن از سن ، تقریبا زیاد بود و حالا با خاموش بودن بلندگوها ، صدای آزار دهنده دستگاه های تهویه که در این قسمت قرار داشتند به گوش می رسید...

با دیدن وضعیت آخر سالن بیشتر خوشحال شدم که برای خودم و دوستم در قسمت جلو بلیط خریده ام...

جمعیت در حال ورود دوباره به سالن بود...

با عجله به بالکن  (طبقه فوقانی) هم  سری زدم تا آنجا را هم محک بزنم...

دستگاه مربوط به سیستم صوتی سالن با انبوهی از کلیدها و دکمه ها در قسمت جلوی طبقه فوقانی جلب توجه میکرد...

 دید کلی صندلیهای این قسمت به سن از نمای بالاتری بود و البته نه بهتر...

و فقط شاید برای مدت کوتاهی جذابتر به نظر می رسید...

به طبق همکف برگشتم و نشستم در کنار دوستم بر صندلی خودم...

او نیز چون من از بخش اول کنسرت ، لذت فراوان برده بود... گفت: پس بی دلیل نیست که مردم این همه شجریان را دوست دارند....

او پیشتر و بیشتر از من عاشق شده بود...

با هم قرار گذاشتیم که سالهای بعد نیز هر طور شده در کنسرت استاد شرکت کنیم... اگر کنسرتی باشد و باشیم...

این کنسرت شبهای قبل نیز در همین سالن برگزار شده بود و این پنجمین شب از شبهای شورانگیز آن در تابستان امسال بود...

حالا همه چیز مهیای اجرای قسمت دوم این ماجرا بود... ماجرای شعر و موسیقی ...

ماجرای شور و شیدایی...

ماجرای مردم و شجریان...

ماجرای خیال انگیزی در یک شب خاطره انگیز و بیاد ماندنی...

به سن نگاهی انداختم...

شکوه شعر حافظ با خط زیبای استاد کابلی وصف ناپذیر بود...

دکور صحنه با وجود نبود هنرمندان نیز جذاب و باشکوه بود...

سازها بر روی زمین بود و در انتظار نوازندگان...

 

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست ...

بار دیگر سالن پر میشود از جمعیت عاشق که منتظرند تا ساقی این بزم شبانه دوباره باده بگرداند و آنها را مست کند از این می ناب

 

من از کجا ، پند از کجا ، باده بگردان ساقیا

آن جام جان افزای را ، بر ریز بر جان ساقیا

 

هر چند براساس بروشوری که در دست داشتم از این تصنیف زیبا در کنسرت امشب خبری نبود اما بیت فوق ناگهان در ذهنم نشست...

با تمام وجود آماده شنیدن و دیدن و لذت بردن شدم ، هنگامی که شورانگیزان شهناز بار دیگر با تشویق مردم به صحنه آمدند... و بر جایگاه خود جای گرفتند...

چراغهای سالن خاموش گردید و چراغ های صحنه روشن...

و بخش دوم کنسرت به زیبایی بخش اول آغاز گردید...

 

مجوی عیش خوش از دور واژگون سپهر... 

 

این اولین قطعه ای بود که استاد در این بخش اجرا کرد تا هر کسی برداشتی داشته باشد از آن. نمی دانم ، شاید هم استاد واقعا هدفی داشت از خواندن این شعر...

امشب نیز شجریان ، چون همیشه ، در انتخاب اشعار ، عالی به نظر می رسید و کمی بعد که نسیم باد نوروزی از کوی یار وزیدن گرفت و بر جان شیدای مشتاقان نشست  ، مرا از خود بیخود کرد ، نه تنها من را که خیل مشتاقان عاشق حاضر را...

همه از این نغمه روح نواز به وجد آمدند و مدد گرفتند برای جدایی از این دنیای بی ارزش ...

چراغ دلها فروزان گردید... با طنین آرامبخش این بیت حضرت حافظ:

 

زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی 

وز این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی 

 

دیری نپایید که حسرت نبود سایر دوستان علاقمندم در این کنسرت ، دوباره بر دلم نشست ، آنگاه که در ادامه این غزل زیبای حافظ ، بیت ناب دیگری به گوش جانم رسید:

 

جدا شد یار شیرینت ، کنون تنها نشین ای شمع 

که حکم آسمان این است ، اگر سازی و گر سوزی

 

شادی غم انگیزی را در آن لحظه تجربه کردم...

دوست داشتم این حس شادی آفرین غم انگیز و مست کننده را با همه دوستانی که میشناختم و نبودند تقسیم کنم...

امشب شب حافظ بود... شب سعدی ... شب مولوی .... شب شعر و موسیقی... و شب شورانگیز شجریان و شهناز... 

 

 بروشور کنسرت را نگاهی دیگر انداختم...

 چیز زیادی به پایان کنسرت نمانده بود...

تمام حواسم را متمرکز کردم تا از باقی مانده کنسرت چیزی را از دست ندهم...

با این وجود گویا هر چه بیشتر می گذشت تازه می دانستم چیزهای دیگری هم هست....تا اینکه...

تا اینکه شجریان قطعه بعدی را و این بیت را برای من خواند

 

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست 

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست 

 

با شنیدن این شعر ، بی اختیار ، حسرت کنسرتهای گذشته او که از آنها مشتاق و محروم و مهجور مانده بودم را احساس کردم ، اما خوشبختانه این بار در سالن بودم...

و در کنار خیل دوستداران شعر و موسیقی...

 

هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست...

 

این بیت به دلم نشست و با تکان دادن سر ، تاییدش کردم...

خیلی از مردم غرق بودند و نه تنها من...

 حتی اعضای گروه شهناز و حتی خود استاد...

شعری از مولانا برای قطعه بعدی انتخاب شده بود...

 

رفت عمرم بر سر سودای دل ...

 

این انتخاب چقدر زیبا و متناسب بود....

غم در صدای شجریان نمایان شد...

او که عمرش را در این راه سپری کرده بود و موسیقی را مدیون خود ساخته بود...

همه چیز حزن انگیز بود ، آوای استاد ، شعر مولانا و نوای نی که شاهو عندلیبی آنرا مینواخت...

 

با شنیدن این شعر و در آن فضای غم انگیز اما دوست داشتنی ، که اشک مردم را جاری ساخت ، آرزو کردم که شجریان با مردمی که او را صمیمانه دوست دارند و برایشان عاشقانه می خواند ، پایدار و استوار بماند ، برای سالهای سال...

 

دل به قصد جان من برخاسته

من نشسته تا چه باشد رای دل 

 

معنای اشعار از یک طرف و نوای استاد از طرف دیگر عقل و هوشم را میبرد به جایی فراتر از افکار روزمره زندگی ...

 

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

 

زمان سپری شد... و کنسرت به تصنیف پایانی اش رسید...

این کنسرت یکی از طولانی ترین اجراهای شجریان بود اما دیگر در حال اتمام بود... و بالاخره تصنیف پایانی خوانده شد

 

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور 

 

در دلم آفرین گفتم بر استاد و بر حافظ

از طرفی مشتاق شنیدن این غزل بودم و از طرفی ميدانستم با شنیدنش کنسرت به پایان خواهد رسید

میخواستم و نمیخواستم...

اما شاید این غزل حافظ ، این نوید را می داد که امیدوار باشم برای سال آینده که باز هم کنسرتی باشد و باز...

 

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

 

ترکیب زیبایی بود... زیبایی کلام حافظ با زیبایی آوای استاد و زببایی صدای سازها... و این ترکیب زیبا ، همیشگی و ناگسستنی به نظر می رسید...

حافظ و سعدی و مولوی گویا غزلهایشان را برای امشبی سروده بودند تا شجریان به حرف حرف غزلهایشان روح ببخشد و قرنها پس از خودشان ، جاودانگی را برایشان تضمین نماید...

آنها را میشد در کنار شجریان دید که چگونه با افتخار به نظاره ایستاده اند...

 

... و کنسرت به اتمام رسید !!

همه مستانه به پا خاستند...

مردم به احترام گروه و گروه به احترام مردم

شجریان و سایر هنرمندان گروهش را با تمام وجود تشویق کردیم ... همه باهم...

 همدلی و همصدایی آن جمعیت سه هزار نفری برای من بسیار زیبا و جالب بود...

شور و اشتیاقی غیر قابل وصف را در چهره تک تک حاضران می دیدم

همراه با تشویق ، مردم در حال تکرار این جمله بودند:

« استاد ، دوست داریم »

خیلی ها از صمیم قلب این را تکرار میکردند و با تمام وجود تشویق...

تشویق مردم پایان نداشت...

و حالا شجریان بود که فریادهای جمعیت را به حرکات دستهایش بر دیده می نهاد...

 و همراه با گروهش در برابر مردم تعظیم میکرد...

مردم دسته های گل را به پاس او بر روی سن قرار دادند...

 

*دلهای مردم به یغما برده شده بود امشب*

 

دل بردی از من به یغما ، ای ترک غارتگر من 

دیدی چه آوردی ای دوست ، از دست دل بر سر من     

 

تشویق های مردم ، ریتم خاصی به خود گرفت...

و از گوشه و کنار فریاد "مرغ سحر" به گوش رسید...

 مردم این بار هم مثل همیشه مرغ سحر را می خواستند...

مردم مرغ سحر را می خواستند و استاد و گروهش به این تقاضای دوستدارانشان پاسخ مثبت دادند...

آنها مجددا بر جایشان نشستند تا این بار هم مرغ سحر در آسمان تهران به پرواز درآید و مردم نیز دلهایشان را همراهش کنند...

 

مردم ایستاده و مشتاقانه... شجریان را همراهی میکردند...

آنها یکصدا مرغ سحر را میخواندند ....همه با هم ... و با عشق...

و این همراهی و این همصدایی برای من ، زیبا و تاثیر گذار بود:

 

ای خدا ای فلک ای طبیعت

شام تاریک ما را سحر کن....

(پایان)

...............................

▫از دوست باذوق و عزیز ، جناب آقای سعید خزایی که مرا در بازنویسی و رفع اشکالات تایپی این خاطره یاری فرمود ، صمیمانه سپاسگزارم

▫این کنسرت بر خلاف سایر کنسرتها برای من چیزی فراتر از یک رویداد هنری بود و از این رو در نگارش این متن ،  مبالغه بکار نرفته است

▫به دلیل استقبال بی نظیر مردم ، این کنسرت پاییز همان سال نیز تکرار شد... و این شد آخرین کنسرت استاد شجریان در ایران... و از این جهت اهمیت بیشتری یافت

 

▫ هر کدام از قطعات این کنسرت و همچنین فیلم کامل این کنسرت با کیفیت بسیار خوب از طریق سایت beeptunes قابل خرید و دریافت است .

 

 

ارسال نظر به عنوان مهمان

نظر شما پس از تایید توسط مدیر سایت به نمایش گذاشته خواهد شد
  • هیچ نظری یافت نشد
تبلیغات شما 1
تبلیغات شما 2

نظر سنجی

به نظر شما برای پیشرفت و اعتلای زیارت نیاز به اقدام در کدام موارد بیشتر احساس می شود؟
به نظر شما برای پیشرفت و اعتلای زیارت نیاز به اقدام در کدام موارد بیشتر احساس می شود؟
شما باید حد اقل یک گزینه را برای رأی انتخاب کنید!