جمعه, 10 فروردين 1403
شناسه خبر:640

مصاحبه با شاعر محلی سرا سید طالب هاشمی

  • انداز قلم
مصاحبه

مصاحبه ی زیر در ویژه نامه نوروزی90 نشریه اتحاد جنوب به چاپ رسیده است

 

 اسفندیار فتحی: به خشت رسیدیم و سراغ کوی جانان را گرفتیم. همه او را می شناسند و با آدرس دوستدارانش به منزل ایشان وارد شدیم. الحق سید طالب هاشمی همان شعرهایش است. در خانه اش که نشستیم گویا در یکی از شعرهایش جا خوش کرده ایم. می گوید وقتی اسم مصاحبه می آید از گفتن چهار تا جمله هم عاجزم ولی در جمع دوستان تا دلت بخواهد گپ می زنم.

 

بنابراین ما هم قید مصاحبه را زدیم و خواستیم برایمان گپ بزند و در ابتدا خواستیم از سید طالب برایمان بگوید و او با سادگی و صمیمیت شروع می کند:
ـ بی تعارف بگویم سید طالب شاید آن شخصیتی نیست که دیگران از بیرون به حساب می آورند، فقط می توانم بگویم آدمی ست که درد کشیده است و با درد مردم مانوس می باشد و در واقع یکی از دردمندان است. با درد عجین شده و گاهی آدم ضعیفی را می بیند که زندگی فقیرانه ای دارد؛ خود به خود زجر می کشد. باور کن (خودمونی بُگُم) اگر ببینم خری هم بیش از حد بار بر آن است باید باز هم درد بکشم. از نظر تولد نیز در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم که پیشینه ای دویست تا سیصد سال در بین مردم داریم و همیشه به بچه هایم نیز توصیه کرده ام این احترامی که مردم برای ما قایل هستند یکی ـ دو روزه به دست نیامده و این از اجداد ما به ارث رسیده، بنابراین شما هم میراث دار خوبی باشید، این آبرو و حیثیت را.
پدرم با این که سواد ندارد ولی سخنوری چیره دست است. تاریخ اسلام را همه از بر است و به جرات بگویم هیچ روحانی در این زمینه حریفش نمی شود.
حافظه ای بسیار قوی دارد. دو شعر نیز دارد. پدربزرگ مادری ام شاعر بوده و البته از جمله شاعرانی که اثر مکتوب از آن ها باقی نمانده است. من در این خانواده به دنیا آمدم. از دوازده ـ سیزده سالگی خیلی چیزها را نزد پدر یاد گرفتم، از جمله اشعار حافظ و سعدی را که می خواندند. تا شانزده سالگی به خاطر علاقه ای که به شعر داشتم اکثر آثار شاعران را از قدیم تا معاصر مطالعه کرده بودم. تا راهنمایی رفته و ترک تحصیل کردم ولی هرگز مطالعه را رها نکردم.
ـ اولین شعر خود را کی و کجا سرودید؟
ابیات پراکنده ای داشتم ولی در سن شانزده سالگی اولین شعرم را به صورت جدی گفتم، در آن زمان من در نیروگاه اتمی بوشهر کار می کردم. وقتی شعرم را برای آقای محمدحسین علیپور خواندم، نگاهم کرد و چند بار گفتند: «واقعا شعر خودت است یا از جایی گرفته ای؟!» ایشان از من بزرگ تر بود و در آن جا با خودش و شعرهایش آشناه شده بودم.
شعر گفتن ادامه داشت تا بعد از جریان سربازی بود که کم کم دردهای مردم را بیشتر حس کردم و شعرهایم به سوی انتقاد از بدی ها رفت.
ـ چه شد که به شعر محلی روی آوردید؟
اشعار دو استاد بزرگ آقایان شمسی زاده و کمالی بود که بیشتر مرا به این سمت سوق داد و بعد از آن دیداری که با آقای کمالی داشتم، دیدم که شعر محلی، شعر جدید است و دیدم که می توانم حرف هایم را بهتر در آن بزنم، وگرنه اول شعرهایم فارسی کتابت بود ولی شعر محلی واژه های بکر و گفتمان جدیدی بود که من دیدم بهتر می توانم کار کنم.
همین الان نیز خیلی از مفاهیم و واژه ها هستند که دست نخورده مانده و قابلیت این شعر را بالا برده است. و این کار شاعر تیزبین است که از آن ها استفاده کند و مردم هم از آن لذت ببرند.
ـ ولی یکی از ایرادهای شعر محلی را محدود بودن جغرافیایی آن می دانند و اگر نگوییم محدود است، لااقل از دیگر نوع اشعار ـ از لحاظ جغرافیایی ـ محدود تر است.
آقای حسن حاتمی نویسنده ی بزرگی ست، ایشان هم شاعر و هم داستان نویس هستند. در مطلبی که بر روی شعر دیدمک نوشته بودند، اظهار داشتند که: «علی رغم این که مخالف بومی سرایی بودم و فکر می کردم که بومی سرایی کاربرد زیادی ندارد به جز در منطقه ای که شاعر زندگی می کند، ولی «دیدمک» هاشمی کاری کرد که بسیار هم موافق بومی سرایی هستم. ایشان یک ژانر ادبی جدیدی ارایه داده اند و شعر وقتی قوی باشد به هر نوع که باشد، زبان های دیگر را به دنبال خودش می کشد».
بله به این طریق است که شعر حیدر بابای شهریار را می بینیم که به چند زبان زنده ی دنیا ترجمه شده و این است که به نظر من شعر محلی اگر قوی باشد و همان طور که گفتم اگر شاعر زیرک و تیزبین باشد و قوی کار کند، مطمئن باشید بهترین زبان های دنیا را به دنبال خود می کشاند.
ـ از نظر شما شعر محلی دارای چه معیارهایی می باشد؟
باز هم مثالی بزنم از استاد شمسی زاده که در نشریه ی نصیر در رابطه با حقیر نوشته بودند: «ایشان همه چیزش محلی است حتی شعرهایش که فارسی هم نوشته اند، محلی است» خب این سخن بسیار زیباست یعنی ما در دیوان حافظ هم محلی سرایی به وفور پیدا می کنیم، حتی واژه های شنگول و منگول هایی آورده که فقط در زبان شیرازی ها به کار می رود. یا این که شما دو بیتی های فایز را نگاه کنید، مگر به زبان فارسی نیست؟! ولی محلی است. یعنی بوی یک منطقه ی خاصی را می دهد، بوی جنوب می دهد. گویش محلی نیز به خاطر ماندگاری این گویش است در شعر، و البته در همین گویش ها چیزهایی هست و پتانسیلی دارد که در زبان فارسی نیست. یا ضرب المثل هایی هست که در هیچ کجا نیست. نه در زبان فارسی، نه در زبان های دیگر، جز در گویش یک منطقه. و البته به نظر من این زبان من است و زبان تقریبا نصف جمعیت ایران (با تغییرات اندکی).
بچه های کهگیلویه و بویر احمد زنگ می زنند و تشکر می کنند و می گویند که ما افتخار می کنیم که شاعری لُرزبان به نام هاشمی داریم و از همه ی این ها که بگذریم این محلی نیست بلکه اصالت و فرهنگ ماست.
ـ به دشتستان و استان بوشهر برگردیم. پس شما آشناییتان با مردم دشتستان و استان بوشهر از نیروگاه اتمی شروع شد؟
بله از همان دوران و شاید دقیق تر بخواهیم بگوییم از فایز شروع شد. همان طور که گفتم تا سن شانزده سالگی خیلی کتاب ها را مطالعه کرده بودم از جمله فایز، مفتون، شیدا و ...
فایز مرا شیفته ی خود کرده بود، خصوصا خواندن شروه مرا به طرف خود می کشاند. دشتستان خود به خود در دل من جایی خاص داشت و دارد. نام رییس علی (البته اگر تنگستانی ها به من اعتراض نکنند چون منظور من از دشتستان، دشتستان بزرگ است که سراسر استان بوشهر و قسمتی از خوزستان، کهگیلویه و استان فارس را شامل می شود) شوری دیگر در من می انگیخت و این بود که دشتستان یک ابهت برایم داشت به خاطر دلیری های مردمش جلوی انگلیسی ها و مبارزاتشان.
از بابت آب و هوایی، من خود بیشتر به گرما متمایلم تا سرما ( با خنده)
البته این علاقه به دشتستان در همه ی مردم ما می باشد و فقط خاص من نمی باشد. ما دشتستانی ها را بسیار محرم می دانیم و من خود، وقتی آن جا می روم راحت تر می توانم شعر بخوانم و این به خاطر آمیختگی زبان و فرهنگ ماست با هم.
بخوام ای سیت بگم که بهز خشتی ...
دروغه و دروغ هم کار زشتی...
در این مورد هم بچه ها آمدند و اعتراض کردند که چرا شعری به این شکل برای خشت نگفته ای؟! و من گفتم که اتفاقا من شعری قبل تر از این برای خشت گفته بودم و بر همان روال شعر دشتستان گفته شد و آن شعر به این شکل شروع می شد:
سلام ای خشت، ای دنیا و دینم
سلام ای خاک پاکم، سرزمینم
سلام ای خونه و شهر و دیارم
دیار تو دیارل سر دیارم
و تا آن جا که گفتم:
اگر چه ملک ایرون شهر شهرش
زمین و آسمون و بر و بحرش
جی ال خوبش بگیر تا جی نخوبش
خلاصه از شمالش تا جنوبش
تمامش خوب و واجب احترامِ
تمامش لایقه صدتا سلامِ
ولی سی ما وِ پاکش بختری تو
عزیزتر از همه جی کشوری تو
تو یعنی عمر، یعنی روزگارم
تو یعنی مختکم، یعنی مزارم
خب، چطور می شود که من اینجا
را دوست نداشته باشم.
ـ و اما در رابطه با شعر «سلامی به دشتسون»؟
بله. بعد از دیدار با آقای کمالی و رفت و آمدها این شعر گفته شد.
با آقای کمالی شاید شانزده ـ هفده سال پیش تر از طریق سرهنگ هاشمی آشنا شدم. آقای هاشمی شعرهای استاد کمالی را برایم می آورد و شعرهای مرا نیز به ایشان می رساند و آقای کمالی گفته بودند بیاید تا او را ببینم و این دیگر وظیفه ی ما بود که خدمت ایشان
برسیم. این شد که به منزل آقای هاشمی رفتم و ...
آن روز آقای کمالی شعر «کاشکنم ویمی که آدم دل نداشت» را خواند و وقتی برگشتم این شعر را گفتم:
بعد چند دور قول و عهد اشکندنم
آخر جور آوی برازگون رفتنم
مشکلل ورداشته واوی پیش پام
دیرواوی دیو بدشانسی نهام
مدتی بی می کشیدم انتظار
تا بوینمش و بوینه مانه یار
و تا آخر ... که آن را برای آقای کمالی فرستادم و بعد از آن هم شعر:
«ای کمالی، ای کمالِ بی مثال» را برایش فرستادم و بعد از آن شعر «سلامی به دشتسون». این سه شعر به خاطر دیدار با آقای کمالی بود.
ـ نظرتون در ابطه با دکلمه ی شعر دشتسون با صدای آقای محمودی چیست؟
ایشان در کل تن صدایشان برای شعر خواندن خوب است و البته دو بیت از شعر دشتسون را در آن شب شعر نخواندند ولی آن قدر زیبا اجرا کردند که وقتی این دو بیت را خواندند که می گوید:
خور دارم جر پی انگلیسیت
فداکاری و ایثار رییست
خور دارم که چند تا انگلیسی
لشش تو بند و گاوند تو پیسی
در خودشان نیز حالتی به وجود
می آید و بغضی در گلویش نمایان می شود که واقعا تاثیرگذار است.
شعر شما به خاطر زیبایی از مولفه ها از جمله سادگی و روانی، طنز خاص، حمله به بی عدالتی ها و حتی در شعرهای عاشقانه ی شما که بسیار سعدیانه گفته می شود ـ اگر درست استفاده کنم ـ یک سبک خاصی در شعر محلی است و ما شما را مانند بسیاری از بزرگان محلی سرا صاحب سبک می دانیم. یعنی اگر شعر شما جایی خوانده شود، شنونده و خواننده ـ بدون این که نامی از شما بیاید ـ متوجه می شود که این شعر از آن شماست. حال می خواهیم بدانیم این مهم چگونه به دست می آید؟
ببینید! اول شاعر باید جسور باشد و هرگز فکر نکند اگر از کلمات و ترکیباتی استفاده کند که پیش از آن استفاده شده، خطاست. و باید این را بداند که کلمات از آنِ هیچ شاعری نیست.
دیگر این که خوب دیدن و دقیق نگریستن به واژه ها و طبیعت است و این که با محیط خود آشنایی کامل داشته باشد، یعنی آن منطقه و محیطی که درباره اش شعر می گوید را باید کامل بشناسد.
ـ یه سوال کلیشه ای! کدام شعرتان را بیشتر دوست دارید؟
دیدمک. باور کنید گاهی برای خودم، مانند یک شنونده ی دیگر، آن را
می خوانم چون من روی این شعر بسیار کار کردم.
ـ احسن بر شما که سوال کلیشه ای و تکراری ما را غیر تکراری جواب دادید. و اما به صورت خاص، نظرتان را در رابطه با آقایان کمالی و شمسی زاده، این دو یار دبستانی شعر محلی می خواستیم بدانیم.
شاید اصلا کار درستی نباشد که من بخواهم در مورد این دو بزرگوار اظهار نظر کنم. خب هر کدام خوبی های منحصر به فرد خود را دارند. مثلا آقای شمسی زاده از نظر من استادی هستند که البته آقای کمالی نیز ایشان را به عنوان استاد قبول دارند و ما همیشه گفته ایم که ایرج، استاد ماست. چون ایشان سواد و اطلاعاتش در رابطه با شعر خیلی زیاد است. کمالی را نیز شخصا همیشه دردمندتر از ایرج می دانم چون ایرج شاعر پرخاش گری ست که با زبان تند خود، حرفش را می گوید ولی کمالی همیشه در عین آرامی و شاید یک مظلومیت خاص حرف خود را زده است. ولی هر دو، شاعرانی هستند که درد مردم را خوب می دانند. این دو عزیز، متفکرانه به جامعه ی خود نگاه کرده اند و نخواسته اند فقط شعر بگویند.
ـ و اما شعر نو. شما در زمینه ی شعر نیمایی یا سپید، کاری ارایه کرده اید و در کل نظرتان در این مورد چیست؟
بسیار مطالعه کرده ام و بعضی ها را هم بسیار دوست دارم. البته دستشان بازتر است و گرفتار ردیف و قافیه نیستند ولی واقعا گاهی این شعر به جایی کشیده شده که گویا به عمد
می خواهند ما را از آن زده کنند! خیلی ها که مسئول هستند باید جلوی این کارها را بگیرند.
متاسفانه گاهی افرادی را تشویق
می کنیم که اصلا شاعر نیستند. چند روز پیش یکی از همین ها بعد از این که شعرش را خواند، نظرم را خواست. گفتم: شما شعر نگویید! گفت چرا؟ گفتم: چون نمی توانید شعر بگویید! باور کنید با عصبانیت گفتم و از من ناراحت شدند ولی خودم راضی بودم چون بدون تعارف نظرم را گفته بودم. به قول آقای شمسی زاده:
« من پنجاه سال است که شعر خوانده ام و نمی گویم که شاعر هستم و وقتی که من از این شعر چیزی ندانم، پس چه کسی باید بداند؟!»
باری! من این گونه شعر گفتن ها را نمی پسندم و گاهی می گویم کاش اصلا نیامده بود، ولی شعرهایی هم هستند مانند اشعار فروغ، سهراب و ... که بیشتر آن ها را از بر هستم. و از خواندن آن ها لذت می برم. حتی خودم شعری نو دارم که به این شکل شروع می شود: الا ای روزه دار ای مومن مغرور ...
ـ خب به نظر من تاریخ بهترین داور در این میان می باشد و خود سره و ناسره را از هم جدا خواهد کرد اما در مورد قالب شعری، آیا شما قبل از گفتن شعر، قالب آن را مشخص
می کنید یا نه ...
نه من قبل از شعر گفتن هرگز نمی دانم شعر در چه قالبی ست و حتی این شعر نویی را هم که گفتم، قالبش مشخص نبود گاهی هم می شود که شعر ادامه داده
می شود و می بینیم در قالبی بهتر بیان
می شود و بر روی آن کار می کنم ولی این که بخواهم از قبل مشخص کنم نه! بلکه شعر خود قالب را می یابد و می سازد.
ـ آینده شعر محلی را چگونه می بینید؟
بهتر از این می شود انشاءا...
ـ (کلماتی با جواب کوتاه)
ـ شعر؟
شعر واقعا؟!
ـ عشق؟
جوانی
ـ خشت؟
دنیا و دینم
ـ دشتسون؟
مثل خشت (عین ولات خوم می خوامش)
ـ ایران؟
ایران ... آه ... اصالت، تاریخ، فرهنگ
ـ منوچهر آتشی؟
نمی دانم چه بگویم که حق مطلب را ادا کرده باشم.
ـ کمالی؟
گل سر سبد ِ برازجون
ـ شمسی زاده؟
شاعری که خیلی دوستش دارم.
ـ بهزادی؟
شوق، ذوق، طنز
ـ معصوصه خدادادی؟
پروین اعتصامی
ـ محمد غلامی؟
جوانی که زود پیر شد
ـ سید طالب هاشمی؟
سید طالب هاشمی
ـ دیدمک؟
سید طالب
ـ بادمجون؟
دیدمک
هشت و چهار؟
چهار و هشت، دوازده
ـ خانواده؟
بیشترین فکرم
ـ همسر؟
میان این همه نعمت که از دوست به این ناچیزِ ناقابل رسیده است، یکی هم همسر فداکار که مانندش به خود دنیا ندیده است.
ـ تولد؟
اگر دست خودم بود نمی خواستم بیایم
ـ مرگ؟
خیلی چیز ناخوشی ست.
ـ یارانه؟
هیچی نمی توانم بگویم. فقط ضرب المثلی هست که می گوید گِل خودش می زنیم به گور خودش.
ـ اتحاد جنوب؟
نشریه ی خوبی ست که از ده سال پیش توسط آقای غلامی با آن آشنا شدم و در زمینه ی فرهنگی و خبری بسیار زحمت می کشد و فرهنگ دشتستان را ترویج می کند.
ـ حرف آخر؟
عزیزم هر کجی حق یاورت بو
سلامت از کف پا تا سرت بو
دلم می خواس واوی تا شو و روز
تو ور طالب و یا طالب ورت بو
با تشکر فراوان از آقایان اسماعیل آبشیرینی، محمد طاهری، آرش آبشیرینی، حبیب فتحی و خانواده ی محترم سید طالب هاشمی

 

شعر گرونی سید طالب هاشمی
گـرونی

اَی خدا راس که همی سِرَلِ سَر بسَّه می دونی
نَمیخوا سیت بُگووی سَختِی اَحوالِ زَوونی
وَلی باز ماری گِلیمون و تو ری کَلَّهِ بونی
دادِ مظلوم میخَی کیَ دَ و ظالمُ تو بُسونی
های مدَتَ های پدر مَرُدمِ دِروُردِ گِرونی
***
وَر علی باز کِه مَیرم تا بُسونم نیم کیلو آلو
دَسَّ جیب میکُنم و وُش میگووُم میَ چَنِ خالو
میگو کیلو سی تُمَن خوُم اِسَدمُشِ جونِ طالو
دَ صَلاحِ خوتِ میخَی بُسونی یا کِه نسَونی
های مَدَت های پَدرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی
***
سیَ پیازی کِه دو کیلوش یَه قَرونی نمَیَرزی
تو دُکونَل میکهِ گندو نَمیبُردِش کسی قَرضی
قیمَتِش ایسُه گِرون وابیدِه پا هِشتِ تو مَرزی
کِه اگر سیت بُگووُم نِرخِشِ حیَرون تو می مونی
های مَدَت های پَدرِ مَدُمِ دِروُردِ گِرونی
***
بَعضیا مینی اگر صورتِشون جَمله کرِنجِه
نَه و پیریِ کِرِنجیش وُ نَه جَی پِنجُ و خِرِنجِه
غُصَّه وُ دَردِ گِرونی روغن و گوشت و بِرنجِه
کِه ایطور نَقشِ کِرِنجالِ کَشیدِه ری پیشونی
های مَدَت های پَدَرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی
***
عید سال اوَمد و رَخنَل بَیَد اَز نو کِه نووا بو
بَعدِ عمری لَلَکِ شومِ فَقیرَل پُلَو وا بو
دِل خَشی بو که سی خوش هَر کِه تو صَحرا وِلَو وابو
وَلی کو حال و کجا دِل خَش و کو زورِ تو زونی
های مدَتَ های پَدَرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی
***
دَردِ دِل خیلیِ تنها نه گَپِ گوشت و پیازه
ولی ای پاکِش بُخوام سیت بُگووُم قِصّه درازه
چاره کار بُگُم سیت کیه چِنِ سُختن و سازه
آخُرِش سَر میره ای دوَر و میا دَورِ جُهونی
های مدَتَ های پَدَرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی

ارسال نظر به عنوان مهمان

نظر شما پس از تایید توسط مدیر سایت به نمایش گذاشته خواهد شد
  • هیچ نظری یافت نشد
تبلیغات شما 1
تبلیغات شما 2

نظر سنجی

به نظر شما برای پیشرفت و اعتلای زیارت نیاز به اقدام در کدام موارد بیشتر احساس می شود؟
به نظر شما برای پیشرفت و اعتلای زیارت نیاز به اقدام در کدام موارد بیشتر احساس می شود؟
شما باید حد اقل یک گزینه را برای رأی انتخاب کنید!